"پشت سرهر مرد بزرگ، زني بزرگ است"
توماس هيلر مدير اجرايي شركت بيمه باهمسرش دربزرگ راهي درحال رانندگي بود ك متوجه شد بنزين اتومبيلش كم است. هيلر ب خروجي بعدي پيچيد واز بزرگ راه خارج شد وخيلي زود يك پمپ بنزين مخروبه را ك فقط يك پمپ داشت پيدا كرد.
او ازتنها مسئوول آنجا خواست ك باك بنزين را پر وروغن اتومبيل را بازرسي كند.
سپس،براي رفع خستگي پاهايش،ب قدم زدن دراطراف پمپ بنزين پرداخت.
او هنگامي ك بسوي اتومبيلش بازمي گشت ديد ك همسرش ومتصدي پمپ بنزين ب گرمي باهم گفتگوميكنند، اما وقتي ك اورا متوجه خود ديدند،ب گفت وشنود خود خاتمه دادند.ولي زمانيكه او ب داخل اتومبيل برگشت،ديد ك متصدي پمپ بنزين براي همسرش دست تكان ميدهد وشنيد ك ميگويد:گفتگوي خيلي خوبي بود.
پس ازخروج ازجايگاه، هيلر از زنش پرسيد ك آيا آن مرد راميشناسد.
او بي درنگ اظهار داشت ك ميشناسد.
آنان در دوران تحصيل ب يك دبيرستان مي رفتند وبمدت 1سال باهم نامزد بودند.
هيلر با لحني آكنده ازغرور گفت: هي خانم،شانس آوردي ك من پيدايم شد.اگر با او ازدواج ميكردي، بجاي زن مديركل،حالا همسر يك كارگر پمپ بنزين بودي"
زنش پاسخ داد: عزيزم، اگر من با او ازدواج ميكردم، اون مدير كل بود وتو كارگر پمپ بنزين!
"جاده ومسير كاميابي مملو از زناني است ك شوهران خويش را ب جلو سوق مي دهند."
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
سلام دوست عزیز نظر یادت نره ها
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
به نظر شما مطالب وبلاگ چگونه هستند؟
پیوندهای روزانه
آمار سایت
کدهای اختصاصی